درحال بارگذاری ....
به انجمن تخصصی آلم خوش آمدید.شما در این انجمن میتوانید پاسخ سوالات خود را بیابید...!! وارد یا عضو شوید
پنل کاربری
نام کاربري :

پسورد :

عضويت | فراموشي رمز عبور
تاپیک های مهم و کاربردی انجمن
ADS
alisoleimany
آفلاین


ارسال‌ها :1874
عضويت: 9 /5 /1392
محل زندگي:الیگودرز
تعداد اخطار :7
تشکرها :106
تشکر شده :1147
پاسخ 114 :
سوالات خود را بپرسید ( سلیمانی )

شنوید ای دوستان این داستان/ خود حقیقت نقد حال ماست آن

ای دوستان این حكایت را گوش كنید كه حقیقتا احوال درونی ما آدمیان در این حكایت مورد بررسی و نقد قرار گرفته است .

بود شاهی در زمانی پیش ازین/ ملک دنیا بودش و هم ملک دین

در زمان های پیشین ،شاهی بود كه هم در دنیا فرمانروایی داشت (پادشاهی می كرد ) و هم سلطنت دینی (پیشوای مذهبی بود )داشت.

اتفاقا شاه روزی شد سوار/ با خواص خویش از بهر شکار

اتفاقا روزی آن شاه ،همراه خادما ن ویژه خود سوار بر اسب شد و عزم شكار كرد .

یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه/ شد غلام آن کنیزک پادشاه

شاه كنیزكی را بر شاهراهی دید و بلافاصله جان شاه شیفته و شیدای آن كنیزك شد .

مرغ جانش در قفس چون می‌طپید/ داد مال و آن کنیزک را خرید

در ادبیات صوفیانه جان به پرنده و تن یا زندگی مادی به قفس تشبیه شده است .در این بیت مرغ جان به درجه ای از كمال نرسیده كه بخواهد به سوی حق پرواز كند و هنوز در بند تن و نیاز های جسمانی است . چون روح شاه در قفس تن بال بال می زد مالی داد و او را خرید .

چون خرید او را و برخوردار شد/ آن کنیزک از قضا بیمار شد

پس از این كه آن كنیزك را خرید و از وصال او بر خوردار شد .اتفاقا آن كنیزك دچار بیماری شد .

آن یکی خر داشت و پالانش نبود/ یافت پالان گرگ خر را در ربود

به عنوان مثال شخصی خری داشت اما پالان نداشت همین كه پالانی تهیه كرد ،گرگ آمد و خرش را صید كرد و با خود برد .

کوزه بودش آب می‌نامد بدست/ آب را چون یافت خود کوزه شکست

مثال دیگر :شخصی كوزه ای داشت ولی هر چه می گشت آب نمی یافت و همین كه آب را یافت كوزه اش شكست .این دو بیت در بیان این مطلب است كه انسان در هیچ لحظه ای در این دنیا به طور كامل مقصودش بر آورده نمی شود .(انسان همیشه آرزو های حاصل نشده دارد . )

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست/ گفت جان هر دو در دست شماست

شاه طبیبان ( مراد مدعیان ارشاد و نجات آدمیان است ) را از همه طرف به سوی خود فرا خواند و گفت : بقای جان من و این كنیزك در دست شماست .

جان من سهلست جان جانم اوست/ دردمند و خسته‌ام درمانم اوست

شاه به طبیبان گفت : جان من در مقابل جان كنیزك ارزشی ندارد . بلكه در حقیقت ،جان جانم هم اوست .من فردی دردمند و خسته و زارم و تنها مایه درمانم اوست .

هر که درمان کرد مر جان مرا/ برد گنج و در و مرجان مرا

اگر هر یك از شما جان من(كنیزك ) را درمان كند .گنجینه و مروارید و مرجان مرا تصاحب خواهدكرد.

جمله گفتندش که جانبازی کنیم/ فهم گرد آریم و انبازی کنیم

آن اطبا همگی گفتند :شاها برای درمان این كنیزك در حد جان می كوشیم و با یكدیگر همراهی و همفكری می كنیم تا او درمان شود .

هر یکی از ما مسیح عالمیست/هر الم را در کف ما مرهمیست

آن طبیبان گفتند : هر یك از ما مسیح دانشمندی هستیم ( از معجزات حضرت عیسی ( ع ) زنده كردن مردگان بوده است از این او در ادبیات فارسی طبیب حاذق به مسیح تشبیه می شود . )و برای هر درد درمانی داریم

گر خدا خواهد نگفتند از بط/ر پس خدا بنمودشان عجز بشر

چون آن حكیمان خودخواه و مغرور به مهارت خود اعتماد داشتند .مشیت خداوندرا كه فوق الاسباب است نادیده گرفتند پس خدا نیز عجز و درماندگی آنان را به آن هر نشان داد .

اسنثنا یعنی گفتن "ان شاءالله "كه نشانه توكل به خداوند است و پذیرفتن عجز بنده در مقابل حق است . طبیبان در نتیجه خود بینی "ان شاء الله "نگفتند و خدا درمان ان ها را بی نتیجه ساخت تا ناتوانی انسان را ببینند .

ترک استثنا مرادم قسوتیست/ نه همین گفتن که عارض حالتیست

در این بیت مولانا منظور خود را واضح تر بیان می كند این كه می گویم ترك استثنا مرادم قسامت و سختدلی است كه بنده باید از خود دور كند و گرنه به ظاهر "ان شاء الله گفتن یك حالت عارضی و ساختگی است و از این حالت عارض میان خدا و بنده پیوندی پدید نمی آید .

ای بسا ناورده استثنا بگفت/ جان او با جان استثناست جفت

چه بسا كسانی كه ظاهرا "ان شا ء الله" را بر زبان نمی آورند اما جان آن ها متوجه خداوند است و با مفهوم " ان شا ء الله " همراه است و حقیقتا متكی به خداوند هستند .پس عارف حقیقی موثر حقیقی را در عالم فقط ذات احدیت می داندو این اعتقاد را قلبی می داند نه زبانی .

هرچه کردند از علاج و از دوا/ گشت رنج افزون و حاجت ناروا

طبیبان هر جه در راه درمان كنیزك كوشیدند توفیقی نیافتند و رنج و درد او بیشتر شد و در نتیجه حاجت شاه برآورده نشد .

آن کنیزک از مرض چون موی شد/ چشم شه از اشک خون چون جوی شد

كنیزك از شدت بیماری چنان نحیف شد كه گویی مویی بیش نیست و چشمان شاه از اشك خونین مانند جویبار شد .

از قضا سرکنگبین صفرا فزود/ روغن بادام خشکی می‌نمود

اگهخ اشتباه نکنم پیش دانشگاهیه .دقیق نمیدونم

از هلیله قبض شد اطلاق رفت/ آب آتش را مدد شد همچو نفت

در این دو بیت به طور كلی سخن مولانا این است كه هر دارویی كه به كنیزك دادند نتیجه برعكس داد .

در طب قدیم سركنجبین را درمان عواض صفراوی و كبدی می دانستند .در این مورد كنیزك موجب فزونی صفرایش شد روغن بادام باید مسهل و ملین و روان كننده مزاج باشد اما در این مورد خشكی و یبوست افزود .هلیله گیاهی است كه بر عكس روغن بادام باعث یبوست می شد اما این بار موجب یبوست و خشكی مزاج شد . آب به جای این كه آتش را خاموش كند مانند نفت آن را پر شعله كرد .

و این داستان در مثنوی ادامه دارد .


تشکر شده تشکر شده:
2 کاربر از alisoleimany به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:elahe - lovesick -