خوب بچه ها داستان از این قراره منم داشم برام گفت....حالا دقیق نمیدونم جز ب جز بگم ی توضیح مختصر ازش براتون میگم ک جهان سومی چقد تفاوت با جهان اولی داره....
اقای پروفسور سمیعی ک تو امریکا درس میخوندن ی خاطره جالب تعریف کرده بود ک
تو دانشگاه استادشون بهشون ی کار گروهی داده بود ک ایشون با ی دختر خانوم وی اقا پسر دیگه
هم گروه بودن اون روز پسر هم گروهشون نیومده بود...و سمیعی کنجکاو شده بود ک هم گروهش کیه..
از دختره پرسید ک من تا حالا این اقا پسر رو ندیدم کیه....چ شکلیه....من دیدمش؟.....
دختر بهش گف چطور تو ندیدیش...همون ک همیشه کرواتش با بند کفشش هم رنگه.....
همون ک همیشه موهاشو ی طرف میزنه.....همون ک همیشه پیرهن سفید میپوشه....همون ک قشنگ صحبت میکنه.....
سمیعی باخودش میگه خدایا این کیه ک اصن من ندیدمش مگه همچین شخصی تو دانشگاه وجود داره و حالا ک همه اینارو بهش گف اون متوجه نشد گف همون ک ولچریه ....حالا اقای سمیعی متوجه شد ک کدوم پسره رو میگه....و جهان اول با جهان سوم یعنی تفاوتش این......
اقای سمیعی گفته بود ک خیلی از خودم خجالت کشیدم ک این همه ویژگی قشنگ اونو ندیده بودم...